ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

سفر به زنجان

صبح چهارشنبه 27/6/92، ساعت 9:30   به همراه مامانی به طرف زنجان. تقریبا 3:30 راه هست ولی چون به خاطر بچه ها زیاد نگه داشتیم برای استراحت، تقریبا ساعت 3 بعد از ظهر بود که رسیدیم و یک راست رفتیم به طرف باغ خاله جونم. تا بعد از ظهر اونجا بودیم و بعد رفتیم خونه خاله که دست کمی هم از باغ نداره. 5 شنبه هم بعد از اینکه یه سری به مامان بزرگ گلم و خاله رحیمه عزیز که خاله آقا جونه زدیم باز رفتیم باغ. واقعا خوش گذشت و ارمیا و ایلمان کلی ذوق کردن. شب شام رو هم توی خونه باغ خوردیم و ساعت 11 شب برگشتیم خونه تا صبح به طرف تهران حرکت کنیم. واقعا هوای خنک و دلچسبی بود. عصر که کولوچه ها یخ کرده بودن و ناچار لباس گرم تنشون کردم. ...
30 شهريور 1392

گهی پشت به زین و ...

همیشه ایلمان می نشست داخل کامیون و ارمیا هولش می داد و حالا... طفلی ایلمان چنان زور می زند و هول میده که بیا و ببین. ماشاءالله، لا حول ولا قوَِ الا بلّاه العلی العظیم راستی باید بگم که ایلمان ناناز من می تونه 3 قـــــــــــدم راه بره. ماشالله یادتون نره ها. همیشه می گفتن که بچه های دوم به هوای بچه بزرگه زودتر رشد حرکتی پیدا می کنه، حالا دارم به چشم می بینم . واقعا همینطوره. قابل توجه اونهایی که یه دونه نی نی دارن . زود یه نی نی دیگه بیارین. ...
25 شهريور 1392

10 ماه گذشت

        امروز ماهگرد ایلمان مامانه. خیلی خوشحالم. خدا رو شاکرم به خاطر نظری که بهمون داشته و این دو تا کولوچه رو داده. ایشالله بتونیم خوب تربیت کنیم و شرمنده ش نشیم. ایلمانم، یه روزی میشینی و حرفهای مامان رو می خونی و کیف می کنی. اون روز ها خیلی دور نیست و میرسه. امیدوارم وقتی این مطالب رو می خونی انقدر توی زندگیت موفق و پیروز بوده باشی که خوندن این خاطره ها مثل نوشیدن یه چای داغ و دلچسب توی روزهای پر مشغله برات لذت بخش باشه. ارمیای گلم. برای تو هم همین آرزو رو دارم. نگی چرا مامان فقط برای ایلمان این آرزو رو کرده ها. چون امروز ماهگرد داداشیه اول برای اون نوشتم. شما جوجه های ناز مامانین...
24 شهريور 1392

تعارفات کولوچه ای

دیروز کولوچه های خوشمزه مامان داشتن با هم موتور بازی می کردن. یه موتور کوچولو دارن و یکی هم بزرگتر. انقدر با هم عوض و بدل کردن و به هم تعارف کردن و گاهی هم از دست هم کشیدن و بعد دوباره با پا درمیونی من به هم تعارف کردن که دیدم خالی از لطفه که ازشون عکس نگیرم. بیا داداشی برای تو، بازی کن. نه جون داداشی نمیشه. این برای تو نمیدم تو خودت داری، بیا این ماشین هم برای تو بازی صلح آمیز یه بار این جوجه به مامان می خندید و یک بار هم    این یکی جوجه و این هم پایان ماجرای موتور بازی ...
23 شهريور 1392

شهر بازی

این کولوچه های شیطون وقتی میرن شهربازی مگه دست می کشن. ایلمان که با جیغ و داد و گریه یه وسیله رو رها می کنه و ارمیا هم همش میگه: ا دقه واسا ( یک دقیقه وایسا ) و بعد هم اون هم گریه رو سر میده. ولی طفلی خیلی هم حرف گوش کنه. گاهی که میریم هایپرسان، وقتی وارد میشیم و یا موقع خارج شدن ، چشمش به شهر بازی میفته و اشاره می کنه که بریم اونجا و ما هم بهش میگیم که الان نه، نمی تونیم و کار داریم و ... سریع قبول می کنه. الهی قربون فهمش بشم من. ولی وقتی هم که میریم ، دلش نمی خواد از دست بده و ...     بزن بریم داداشی ایلمان شیطون اصلا ن...
19 شهريور 1392

دست دسی

ایلمان کولوچه ای یاد گرفته دست دسی کنه. تا ارمیا شعر می خونه اون هم شروع می کنه به دست زدن. اولین بار توی ماشین بودیم و ارمیا شروع کرد ببعی میگه بع بع  رو خوندن ، دیدم ایلمان داره دست می زنه. الهی قربونش برم. یه صدای ظریفی هم از دستش بلند میشه که دلم می خواد دستهاشو بخورم. جوجوم داره مطالعه می کنه   راستی این روزها ارمیا هم خیلی توی شعر خوندن پیشرفت کرده و فکر کنم مهد بهش ساخته. یه شعری هست که می خونه، شیر تا بخوای مفیده، مانند برف سفیده، از مهد یاد گرفته و حالا هر چی می خواد بخوره می گه مامان بخورم مفیده؟ بعد به من هم می گه مامان بخور خیلی مفیده. این هم ...
18 شهريور 1392

آخه داداش منه

یه روز رفته بودیم هایپر سان و ارمیا و ایلمان نشسته بودن توی سبد خرید و بعد از چند دقیقه ایلمان چنان لمی داداه بود روی ارمیا که من خندم گرفت. به همسری گفتم، نگاه کن ببین ایلمانی چطوری نشسته. ارمیا که حرف منو شنید گفت : خوب مامان ایلمان نی نی داداش منه. منظورش این بود که اشکالی نداره. الهی قربون داداشی های مهربون بشم من. ایشالله بزرگ هم که شدین هوای هم رو داشته باشین.   ایلمان خیلی تخت ارمیا رو دوست داره و این دو تا کولوچه توی تخت خیلی با هم بازی می کنن. اینجا هم بعد از یه آبتنی جانانه توی بوستان آب و آتشه. ...
16 شهريور 1392

دالی موشه

این روزها ایلمان خوشگل مامان همش میره توی اتاق و در رو باز و بسته می کنه و دالی می کنه. اگر هم حواسمون نباشه سر و صدا راه می اندازه تا نگاهش کنیم. بالای در یه پارچه گذاشتم تا دست نی نی های نازم نمونه لای در و خدای نکرده اوخ نشه. چند روز پیش ارمیا به داداشی ملحق شده بود و داشتن همش با در بازی می کردن و وقتی ارمیا می خواست از در بیاد بیرون، ایلمان در رو بست و دست ارمیا عسلیه مامان اوخ شد. به خاطر همین اون پارچه رو گذاشتم بالای در. هر وقت هم ماشین لباسشویی رو روشن می کنم، ایلمان هر جا که باشه زود خودش رو می رسونه به آشپزخونه و غرق تماشا می شه. از بعضی صداها ی اون هم می ترسه و مثل جوجه ها بدو بدو میاد...
13 شهريور 1392

این روزهای کولوچه ها

این رانندگان قهاری که می بینین کسی نیستند جز: کولوچه های خوشمزه مامان.   ایلمان مامان چنان ژستی گرفته بود و با یک دست رانندگی می کرد که بیا ببین، ارمیا هم که مدام با در ماشینش مشکل داشت.   این هم شوماخر ما یه صندلی هم خریدیم که همش با خودش می بره این طرف و اونطرف و میشینه روش. راستی دو جفت کفش خوشمل هم براشون گرفتیم که فعلا همش توی خونه می پوشن و بازی می کنن. این هم برای ایلمان جوجویی. سوت هم می زنه. ارمیا هم خیلی دوست داشت کفشهاش مثل ایلمان باشه ، چون بیشتر لباسهاشون رو شبیه هم میگیریم. ولی سایز بزرگش رو نداشت.   ...
12 شهريور 1392

فشم 2

جمعه ٨/6/92 من و بابایی و کولوچه ها به اتفاق مامانی و دایی مهدی و خاله لیلا و سارا و علی رفتیم فشم. خدا رو شکر که واقعا به هممون خوش گذشت و کلی لذت بردیم، مخصوصا بچه ها. صبح کولوچه ها رو همون طور که خواب بودن گذاشتیمشون توی ماشین و دیگه کم مونده بود برسیم که بیدار شدن و وقتی بیدار شدن دیدن به به اومدن ددر و کلی ذوق کردن. این هم عکسهای یادگاری اون روز. ارمیا عقب خوابیده بود و ایلمان هم جلو بغل من بود و وقتی بیدار شدن، این جوجو کوچولو همش می خواست بره عقب پیش داداش ارمیا. ببین عسلم چه لمی داده.   خوب چیه مامان داداشی رو دوسش دارم. ایلمان انقدر از کمپ خوشش میاد، همش توی اون و...
9 شهريور 1392